تولد و كودكي فردوسي
در چنان روزگاراني پر از شور و اميد، به سال ( 329 قمري ـ 320 شمسي ) در آبادي باژ يا به قول ديگر در قرية طابران از حسن كودكي در وجود آمد كه به قول معروف منصور نام گرفت. پدرش دهقاني گرانمايه و خداوند خانه و باغ و كشتزاري پهناور بود. او به گرد آوردن و خواندن افسانه ها و روايات تاريخي شوق بسيار داشت.
ميهن پرستي بنام بود، و هر زمان نام ايران و پادشاهانش را مي شنيد از غايت غرور و تعصبي كه داشت خون در رگهايش مي جوشيد.
حسن پس از اينكه پسرش قابليت آموختن يافت به معلمي سپرد تا زبان پهلوي بدو بياموزد.در آن زمان گروهي از بزرگان فرزندان خود را به آموختن زبان تازي وادار مي كردند تا در ديوان راه يابند،يا به مشاغل معتبر ديگر برآيند.
اما حسن را رأي نيتي ديگر بود.
خواندن روايتها و افسانه هاي تاريخي و ملي انديشه هاي دور و درازي در سر منصور پديد آورد و هر چه سال و سوادش فزون تر مي شد شوقش در كار به نظم كشيدن روايات غرور انگيزي كه خوانده برد بالا مي گرفت.
 
دقيقي و شاهنامه اش
ابومنصور محمد بن احمد دقيقي آخرين شاعر بزرگ دوره ساماني كه همچنان پيرو كيش نياكان خود و بر آيين زردشتي باقي مانده بود و به اسلام نگرويده بود به فرمان ابوالقاسم نوح بن منصور امير ساماني ( 366ـ 387 قمري، برابر 356 ـ 376 شمسي ) به منظور زنده كردن نام پادشاهان و حفظ تاريخ و افتخارات ايران به نظم حكايات و روايات تاريخي پرداخت اما يك هزار بيت بيش نسروده بود كه در سال 360 قمري به دست بنده اي كشته شد
اشعار دقيقي شرح پادشاهي يافتن گشتاسب و گوشه نشيني لهراسب در پرستشگاه است و ظهور زردتشت و گرويدن شاه و پشوتن و اسفنديار وزير به آيين وي از آن پس جنگهاي مذهبي ميان پيروان زردشت و ارجاسب پادشاه ترك را از روي كتاب اديواتكارزيران ( يادگار زريران ) به نظم آورده است
فردوسي كه در سخن پردازي مستعد بود و شور و شوقي پايان ناپذير به اين كار داشت تصميم كرد كار دراز و دشوراي را كه دقيقي آغاز نهاده بود به پايان رساند اما دفتري كه در آن روايات و افسانه هاي تاريخي ايران نوشته شده بود و دقيقي از آن بهره برگرفته بود نداشت .
 
شاهنامه ابومنصوري
اتفاق را يكي از بزرگان بر نيت ابوالقاسم و جستجوي او در به دست آوردن مآخذي درست و دقيق آگاه شد شاهنامه منثور ابومنصوري را به وي داد:
به شهرم يكي مهربان دوست بود
تو گفتي كه با من به يك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راي تو
به نيكي گرايد همي پاي تو
نوشته من اين نامه پهلوي
به پيش تو آرم مگر نغنوي
گشاده زبان و جوانيت هست
سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه پهلوي بازگوي
بدين جوي نزد مهمان آبروي
چو آورد اين نامه نزديك من
برافروخت اين جان تاريك من
اين شاهنامه به همت و كوشش ابومنصور محمد بن عبد الرزاق ابن عبد الله فرخ كه از بزرگان طوس بود و از حدود سال 320 هجري قمري 311 شمسي ـ در طوس و نواحي آن فرماندهي داشت فراهم آمده بود ابومنصور از سوي ابو علي احمد بن مظفر بن محتاج سپهسالار و والي خراسان حاكم طوس بود اين مرد كه ايران را به حد پرستش گرامي مي داشت وزير خود را مأمور فرمود كه با موبدان و دانشمندان و ديگر كساني كه به تاريخ ايران را به حد پرستش گرامي مي داشت وزير خود را مأمور فرمود كه با موبدان و دانشمندان و ديگر كساني كه به تاريخ ايران باستان و سرگذشت شاهان و سرداران كهن آشنايي داشتند انجمن كند و به ياري آنان گروهي از دانايان و تاريخ دانان كه شادان پسر برزين از طوس، ماخ ـ از هرات، ماهوي يا شاهوي خورشيد پسر بهرام ـ از شاپور و يزدان داد پسر شاپور ـ از سيستان بزرگان آنان بودند كتاب را در محرم سال 346 قمري ـ 336 شمسي ـ به پايان رساند
گفتني است كه ابومنصور در جمادي الاول سال 349 قمري سپهسالار خراسان شد فرمانرواييش چند ماه بيش نپاييد و معزول گشت اما دگر بار به سال 350 سپهسالار شد و به سببي خراسان را غارت كرد و به ديالمه پيوست سرانجام چنانكه نوشته اند به تحريك و شمگير بن زيار 323 ـ اول ـ محرم 357 قمري، برابر 314ـ 347 شمسي امير گرگان به دست يوحناي طبيب مسموم شد .
 
فردوسي در اشاره به چگونگي تأليف شاهنامه منثور ابومنصوري فرموده است:
يكي نامه بد از گه باستان
فروان بدو اندر آن داستان
پراكنده در دست هر موبدي
از او بهره ي برده هر بخردي
يك پهلوان بود دهقان نژاد
دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها همه باز جست
زهر كشوري موبدي سالخورد
بياورد و اين نامه را گرد كرد
بپرسيدشان از نژاد كيان
و زان نامداران و فرخ گوان
كه گيتي به آغاز چون داشتند
كه ايدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به نيك اختري
برايشان همه روز كند آوري
بگفتند پيشش يكايك مهان
سخنهاي شايان و گشت جهان
چو بشنيد از ايشان سپهند سخن
يكي نامور نامه افكند بن
چنان يادگاري شد اندر جهان
بر او آفرين از كهان و مهان
چو اين دفتر از داستانها بسي
همي خواند خواننده بر هر كسي
چنان دل نهاده بر اين داستان
همه بخردان و همان راستان
فردوسي و شاهنامه
فردوسي به سال 365 قمري برابر 355 شمسي به سرودن شاهنامه آغاز كرد سي و شش ساله و باليده بود سري پر شور و دلي سرشار از عشق وطن داشت دانشوري روشندل و راي مند و با همت بود و از پيشبرد اين كار از هيچ رنج و دشواري و تلخكامي پروا نمي كرد به آنچه مي انديشيد اعتقاد راستين داشت آتش شوق وطن پرستي سراسر وجودش را چنان گرم كرده بود كه سر از پا نمي شناخت دولتمند و بي نياز بود سرايي گشاده و دلخواه داشت كه به باغي گسترده دامن و زيبا و پر درخت و سايه افكن پيوسته بود به هر چه مي خواست دسترس داشت و براي فراهم آوردن روزي در تنگنا نبود از اينها گرانبهاتر همسري زيبا و خوش گفتار و يگانه و فرشته خو در خانه داشت كه چون پروانه گرد وجودش مي گشت و هر چه مي گفت فرمان مي برد و گفتني است كه زن فرمانبر پارسا آرام بخش زندگي است فردوسي ضمن توصيف شبي تيره از مهربانيها و نكو خويي ها و فرمانبرداريهاي همسرش چنين ياد كرده است:
شبي چون شبه روي شسته به قير
نه بهرام پيدا نه كيوان نه تير
نبد ايچ پيدا نشيب از فراز
ذلم تنگ شد زان درنگ دارز
بدان تنگي اندر بجستم ز جاي
يكي مهربان بودم اندر سراي
خروشيدم و خواستم زو چراغ
درآمد بت مهربانم به باغ
مرا گفت شمعت چه بايد همي
شب تيره خوابت نيايد همي
بدو گفتم اي بت نيم مرد خواب
بياور يكي شمع چون آفتاب
برفت آن بت مهربانم زباغ
بياورد رخشنده شمع و چراغ
مي آورد و نار و ترنج و بهي
ز دوده يكي جام شاهنشهي
باري فردوسي پس از به دست آوردن شاهنامه ابومنصوري و بهره گيري از مأخذ و منابعي ديگر به نظم شاهنامه آغاز كرد نيك مرداني پاكيزه و سرشت و نكوخواه پيوسته وي را به پايان رساندن كار بزرگ و دشواري كه در پيش گرفته بود تشويق و به گونه گون ياريها و تيمار داريها خوشدل و قوي دل مي كردند .
فردوسي مهربانيها و دلجوييهاي پاكيزه خوترين آنان را چنين وصف كرده است :
بدين نامه چون دست كردم دراز
يكي مهتري بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بيدار و روشن روان
خداوند راي و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آواي نرم
مرا گفت كز من چه آيد همي
كه جانت سخن بر گرايد همي
 به چيزي كه باشد مرا دسترس
بكوشم نيازت نيارم به كس
همي داشتم چون يكي تازه سيب
كه از بد نيايد به من بر نهيب
به كيوان رسيدم ز خاك نژند
از آن نيكدل نامور ارجمند
اما از شور بختي خورشيدي زندگي اين رادمرد پاكيزه گوهر نيك منش به ناگاه در افق تيره و شوم مرگ پنهان شد فردوسي در سو گش مويه كرد خورشيد و گفت:
چنان نامورد گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهي در چمن
دريغ آن كمربند و آن كردگاه
دريغ آن كيي برزو و بلاي شاه
نه زو زنده بينم نه مرده نشان
به چنگ نهنگان مردم كشان
گرفتار دل زو شده نا اميد
روان لرز لرزان به كردار بيد
چنان پشتيبان و مهرباني به خاك رفت اما نيكمردان ديگر از ياريش باز نايستادند و رهايش نكردند اتفاق را پس از مرگ آن بزرگ مرد از بخت بد روزگار فردوسي اندك اندك به ناهمواري و تيرگي و تنگي گرائيد بر اثر خشكساليهايي پياپي و بي حاصل ماندن گشترازش درآمدش نقصان يافت و بيم تنگ مايگي و درماندگي در فراهم ساختن روزي و سرانجام ترس نيازمندي او را پيوسته ناشاد و پراكنده خاطر مي داشت .
علي ديلمي و حيي قتيب يا حسين قتيب ـ در اين روزگاران درد انگيز از بزرگترين حماسه سراي گيتي حمايت مي كردند .
علي دشواريهاي زندگيش را آسان مي كرد و حسين قتيب از پرداختن ماليات معافش داشته بود تا به نظم آوردن شاهنامه را با آسودگي خاطر ادامه دهد:
از آن نامور نامداران شهر
علي ديلمي بود كاو راست بهر
كه همواره كارم به خوبي روان
همي داشت آن مرد روشن روان
و:
حسين قتيب است از آزادگان
كه از من نخواهد سخن رايگان
از اويم خور و پوشش و سيم و زر
از او يافتم جنبش و پا و پر
نيم آگه از اصل و فرع خراج
همي غلطم اندر ميان دواج
فردوسي سالها با بيم و اميد همچنان شب و روز شمع جان را مي سوخت و حماسه مي آفريد هر چه زمان بيشتر مي گذشت فرسوده تر و رنجورتر و تنگ مايه تر مي شد محصلان ماليات بر او سخت مي گرفتند و چندانكه از بي انصافي ايشان مي خروشيد و فغان بر مي آورد سود نمي بخشيد از تنگ دستي شيرازة زندگيش گسسته و لبانش به شكوه باز شده بود و از شوريدگي بخت ناله مي كرد:
بر آمد يكي ابر و شد تيره ماه
همي شير بارد ز ابر سياه
نه دريا پديد است و نه دشت و باغ
نبينم همي بر هوا پر زاغ
حواصل فشاند همي هر زمان
چه سازد همي اين بلند آسمان
نماندم نمك سود و هيزم نه جو
نه چيزي پديد است تا جو درو
بدين تيرگي روز و هول خراج
زمين گشت از برف چون گوي عاج
من اندر چنين روز و چندين نياز
به انديشه در گشته فكرم دراز
همه كارها شد سر اندر نشيب
مگر دست گيرد حسين قتيب
بر اثر ناهمواريهاي روزگار آثار فرسودگي و پيري زود هنگام در فردوسي اين بزرگ مرد تاريخ بشريت پديدار شد در شصت و سه سالگي پاهايش از رفتار درست و آسان و گوشهايش از شنيدن باز ماند:
دو گوش و دو پاي من آهو گرفت
تهي دستي و سال نيرو گرفت
ببستم بدينگونه بدخواه دست
بنالم ز بخت بد و سال سخت
چو شصت و سه سالم شد و گوش كر 
زگيتي چرا جويم آيين و فر
مرگ فرزند
درد انگيزتر از سپري شدن دوران سرشارب از فرهي و خرمي جواني و درآمدن پيري مرگ جانكاه يگانه پسر سي و هفت ساله اش بود كه در سال 394 اتفاق افتاد با اينكه اين پسر درشت خوي و سركش بود و همواره با پدر به ناهمواري و پرخاشگري سخن مي گفت به قهر و خشم كانون گرم خانواده را رها كرده و به سفر رفته بود و هم در غربت جان سپرده بود فردوسي در سوگش چندان گريست و ناليد و خروشيد كه بس دلها از غم او به درد آمد .
فردوسي چندانكه در حماسه سرابي توانا بود در سرودن مرثيه زبر دست بود ابيات غم انگيز و جانسوزي كه از قول تهمينه مادر سهراب در مرگ پسرش سروده و مضاميني كه در سوگ اسفنديار و فرامرز آفريده بي نظير است و به ديده اشك مي‌آورد اما ساده ترين و حزن انگيزترين مرثيت را بر مرگ يگانه پسرش سروده گرچه مفصل نيست آشكار است كه از دلي سوخته و خاطري پريشان و نا اميد تراويده است .
مرا سال بگذشت بر شصت و پنج
نه نيكو بود گر بيازم به گنج
مگر بهره برگيرم از پند خويش
بينديشم از مرگ فرزند خويش
مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تن بي روان
شتابم همي تا مگر يابمش
چو يابم به بيغاره بشتابمش
كه نوبت مرا بود بي كام من
چرا رفتي و بردي آرام من
زبدها تو بودي مرا دستگير
چرا راه جستي ز همراه پير
مگر همرهان جوان يافتي
كه از پيش من تيز بشتافتي
جوان را چو شد سال بر سي و هفت
نه بر آرزو يافت گيتي و رفت
همي بود همواره بر من درشت
برآشفت و يكباره بنمود پشت
كنون او سوي روشنايي رسيد
پدر را همي جان خواهد گزيد
مرا شصت و پنج و و را سي و هفت
نپرسيد از اين پير و تنها برفت
وي اندر شتاب و من اندر درنگ
ز كردارها تا چه آيد به چنگ
گفتني است كه در اين روزگاران حاميان فردوسي مرده يا پراكنده شده بودند هيچ كس را غم او نبود تنگ دستي و بينوايي درمانده و نالانش كرده بود پيوسته به روزگاران جواني كه به فراخي نعمت و نشاط سپري شده بود حسرت مي خورد و از سختي معيشت و تنگ مايگي مي ناليد .
مرا دخل و خورد از بر ابر بدي
زمانه مرا چون برادر بدي
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
مرا مرگ بهتر بدي زان تگرگ
هوا پر خروش و زمين پر ز جوش
خنك آنكه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نان و نقل و نبيد
سر گوسفندي تواند بريد
مرا نيست اين خرم آن را كه هست
ببخشاي بر مردم تنگدست
دانايان و بزرگان طوس و شهرهاي نزديك كه همه به سنت ها و رسوم ملي و تاريخي اعتقاد و دلبستگي تمام داشتند پيوسته هنر نمايي فردوسي را در به نظم آوردن تاريخ باستاني ايران مي ستودند و اثر ارجمندش را دستنويس مي كردند اما هيچيك را چندان دارايي يا همت نبود كه شاعر شوريده حال را از مال بي نياز كنند:
بزرگان با دانش آزادگان
نبشتند يكسر همه رايگان
نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتي بدم پيش مزدورشان
جز احسنت از ايشان نبد بهره ام
بگفت اندر احسنتشان زهره ام
سربدره هاي كهن بسته شد
و ازن بند روشن دلم خسته شد
غمي گران گزند
اندوهي كه بيش از بي برگ و نوايي و نيازمندي فردوسي آزاده و خسته دل را نگران و بيمناك مي داشت اين بود كه مبادا اثر عظيم و بي نظيري كه در كار آفرينش رنجهاي جانكاه كشيده بود و نيم عمرش را در پرداختن و آراستنش گذارنده بود بر اثر پيش آمدي زشت و نامبارك از ميان برود در آن زمان و پيش و پس از آن روزگاران قاعده بر اين بود كه اگر كتابي منظوم يا منثور پسند خاطر پادشاه وقت مي افتاد يا سلطان به چشم عنايت در كسي مي نگريست درباريان و نزديكان و عامه مردم خوش آمد شاه را در آفرين و ستايش آن اثر يا كس مبالغتها مي كردند و اگر كسي يا چيزي شاه را خوش نمي آمد باز هم خشنودي خاطر او چنان خوار و بي اعتبار مي شد كه هيچ كس اسمش را بر زبان نمي آورد تو گفتي كه هرگز نبود .
اين انديشه دل سراينده رنجيده و رنجيدة فردوسي را غمگين و هراسان مي‌داشت مي انديشيد كه اگر پس از مرگش اثرش خوار بماند يا بعد از سپري شدن زماني نابود گردد حاصل اين همه زحمتش چه خواهد بود؟ و شايد اين نگراني بيم انگيز و جاناه سفارش دوست بزرگواري كه به هر چه دسترس داشت وي را مدد رسانده بود ياد آورد كه :
مرا گفت كاين نامه شهريار
اگر گفته آيد به شاهان سپار
از اين زمان فردوسي در انديشة يافتن امير يا پادشاهي برآمد كه از او و شاهنامه اش حمايت و نگهداري كند باشد كه اين اثر در جهان بماند و جاودانه شود
مقارن اين احوال محمود بن سبكتكين بر غزنين و سيستان و برخي نقاط خراسان حكومت مي كرد جمعي از شاعران و نويسندگان و دانشمندان سود خويش را در دربار او گرد آمده بودند و گوهر سخن را بي پروا در پاي او مي ريختند تا جاه و مرتبت يابند و باشد تا ديك و ديكدان زرين سازند .
 
آزادگي و خود كامگي روياروي هم
فردوسي كام و ناكام پس از پايان يافتن نخستين نظم شاهنامه در سال 394 تا 395 قمري به غزنه رفت وي پيش از اين زمان نه به آنجا سفر كرده بود و نه با محمد و درباريانش آشنايي داشت اينكه برخي نوشته اند فردوسي به تشويق محمود و به اميد گرفتن صله به نظم شاهنامه آغازيده دروغ و بهتاني عظيم است اين گرانمايه مرد هشيوار تنها به عشق و شوق زنده كردن داستانها و روايتهاي ملي و بلند كردن نام ايران بدين كار بزرگ و جاودانه كه هيچ شاعري ياراي انديشيدن به آن را هم نمي توانست تا به انجام رساندنش چه رسد پرداخت در آغاز كار چنانكه پيش از اين گذشت فردوسي دولتمند و متنعم بود و به مدد مالي ديگران نياز نداشت افزون بر اين از دريوزگي و ستايشگري و سر نهاندن بر آستان زورمندان گنهكار بيزار و گريزان بود وقتي هم پيري بر او چيره شد دست و پايش آهو گرفت و روزگار جاي مراد دستواره به دستش داد گوشش كر و بينائيش كاسته شد و تهي دستي و بينوايي دمار از روزگارش برآورده هرگز در دلش نگذشت كه حاصل پر ثمر انديشه هاي تابناك و نيمي از عمر خود را با سيم و زر سودا كند اما وقتي يقينش شد اگر شهنامه اش به نام زورمندي و در حمايت چنان كسي درنيايد شايد فراموش و نابود شود ناچار بدين خواري تن در داد و رهسپار غزنه شد .
دربارة چگونگي راه يافتن فردوسي به دربار محمود گفته ها بسيار و غالباً افسانه است از جمله نوشته اند: فردوسي بيرون شهر غزنه به باغي گشاده و زيبا و با صفا رسيد چون خسته و فرسوده بود داخل آن شد ديد سه تن محتشم ـ عنصري عسجدي، فرخي به باده گساري و شادخواري نشسته اند و جواني زيبا و چالاك و آراسته خدمتگزاري را آماده است فردوسي تا نزديك آنان پيش رفت اياشن برآشفتند و گفتند ما هر سه شاعريم و ستايشگر و مقرب شاه فردوسي گفت من شاه را نديده ام اما شاعري دانم آن سه مغرور خود راي از گستاخي و دعوي آن مرد ساده كه لباس كهنه و كم بها بر تن داشت و سر و رويش از گرد راه پوشيده بود در شگفت شدند و گفتند مي آزماييم اگر دانستي و توانستي ترا در جمع خود مي پذيريم و به درگاه شاه مي بريم فردوسي گفت آماده و به فرمانم عنصري گفت ما هر يك مصراعي مي سراييم تو چهارمين مصراع را بگوي .
من مي گويم: چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرخي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن
عسجدي گفتك مژگانت همي گذر كند از جوشن
آنان كه به شيوة شعر كهن آشنايند مي دانند كه قافية بعضي كلمات بسيار اندك است مانند عشق كه قافيه اش فقط دمشق است و تنگدلي كه جز سنگدلي قافيه ندارد قافية روشن گلشن و جوشن هم بسيار نيست از اين رو عنصري اين قافيه را انتخاب كرده بود كه مرد روستايي درمانده و شرمسار و دور شود و آن سه فارغ از زحمت بودن بيگانه اي ناداشت شور و نشاط از سر گيرند اما فردوسي كه به تاريخ كهن و نامداران باستاني ايران آگاه بود از آوردن مصراع درنماند و فرمود:
مانند سنان گيو در جنگ پشن
عنصري و عسجدي و فرخي از قوت طبع و آگاهي او بر داستانهاي ملي ايران در شگفت شدند و چون با او به گفتگو نشستند و از سزاواري و دانش سرشارش آگاه شدند گفتند ما ترا به خدمت محمود مي بريم كه به ساختن كتابي درباره پادشاهان باستاني ايران و كارهاي آنان بپردازي چنين كردند محمود فردوسي را به ساختن شاهنامه مأمور و قبول كرد كه در برابر هر بيت يك دينار طلا به او بدهد فردوسي به سرودن شاهنامه كوشيد و به پايان رساند اما محمود به جاي زر، سيم به او بخشيد فردوسي آنهمه را به گرمابه دار و فقاعي داد فرار كرد و محمود را هجوها كرد و دنبالة اين داستان كه در بسيار كتابها آمده است .
اما اينها همه افسانه است از آنكه محمود ترك نژاد فرومايه گوهر هرگز به زنده كردن و زنده ماندن نام پادشاهان باستاني و داستانها و آداب و رسوم ملي ايران دلبستگي نداشت
 
دانشوري مردمي پرور
مي توان باور كرد كه فردوسي پس از درآمدن به غزنه وسيلة ( ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني ) نخستين وزير محمود به وي معرفي شد ـ سال 394 يا 395 ـ اسفرايني بزرگوار مردي دانا راي مند زيرك و كاردان بود به زبان و ادبيات ايران عشق مي ورزيد و به همت و تدبير اين دانشور زبان فارسي زبان رسمي و درباري شد و نوشتن نامه ها و حكمها و دفترها به اين زبان معمول گرديد محمود بر اثر اشتغال به جنگ و سفرهاي پي در پي فرصت ديدن و خواندن شاهنامه نكرد و پيش آمد بد آنكه در سال 401 قمري برابر 390 شمسي ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني وزير نيك ـ انديش و ايران دوست معزول شد و جاي او را احمد بن حسن ميمندي گرفت او نيز مدبر و فاضل و در ادب تازي متبحر بود اما به زبان فارسي و آثار و تاريخ ايران دلبستگي نداشت از اين رو زبان فارسي و آثار و تاريخ ايران دلبستگي نداشت از اين رو زبان دربار را از فارسي به عربي برگرداند و به قول معروف همين وزير چندان نزد سلطان از فردوسي سعايت كرد كه محمود به آن سراينده بزرگوار نپرداخت اما روزگار وي را نيز مكافاتي سخت كرد چه زمان دارازي عزيز نماند محمود بر او به سببي خشم گرفت در سال 415 به زندانش افكند و تا زماني كه محمود زنده بود ـ همچنان در حبس بود محمود روز پنجشنبه 22 ربيع الاول سال 421 به بيماري سل در غزنين درگذشت ـ عجب اينكه محمود و ميمندي از يك پستان شير خورده بودند و با هم پرورش يافته بودند .
جواب دندان شكن
باري شاهنامه در نظر سلطان پسنديده نيفتاد از آنكه همه وصف دليري و بزرگواري شاهان و پهلوانان ايران، و ذكر پاك خويي و وطن پرستي ايرانيان بود، و از تركان و تازيان به نيكي ياد نشده بود. از اين گذشته چنانكه گذشت ميمندي، سعايت ها كرده بود. گفته بود كه فردوسي رافضي است و با دشمنان شاه همرأي و همراز. شاعران دربار هم خوش آمد شاه و وزير، و سود خويش را بد گفتن و خوار نمودن آن سرايندة بزرگ متفق شدند، و شاهنامه آن گنجينه گرانبهاي بي مانند را سست و بي ارزش شمردند. ضمن اشعار خود، رستم جهان پهلوان را خوارمايه و ناداشت نمودند، و مضمون اين بيت را :
به تيغ شاه نگر نامة گذشته مخوان
كه راستگوي تر از نامه تيغ او بسيار
در قالبهاي مختلف، مكرر آوردند.
آنان بيم داشتند كه راه يافتن فردوسي به دربار، گرمي بازارشان را بكاهد و قدرشان را بشكند. نوشته اند محمود به فردوسي گفت: داستانهاي شاهنامه جز حديث رستم همه سست و خوار و بي مقدار است و در سپاه من چون رستم، بلكه دليرتر از او هزارانند.
فردوسي تحمل اين خواري نكرد و فرمود : زندگاني خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما دانم كه خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم نيافريد. و چون يقين كرد كه آن غلام زاده و جاه مند مغرور بر لو مهربان نمي شود، دربار او را ترك كرد و رفت. محمود به ميمندي گفت : ديدي و شنيدي كه اين مردك به كنايه ما را دروغزن خواند؟ وزير جواب داد مرگ سزاي اوست. كساني به جستجويش رفتند؛ اما هر چه طلب كردند نيافتند.
فردوسي نا اميدي و دلشكستگي خويش را جاي جاي چنين ياد نموده است:
مرا غمز كردندكان پر سخن
به مهر نبي و علي شد كهن
چنين شهرياري و بخشنده اي
به گيتي ز شاهان درخشنده اي
نكرد اندر اين داستانها نگاه
ز بدگوي و بخت من گناه
حسد برد بدگوي در كار من
تبه شد بر شاه بازار من
دل از شاه محمود خرم شدي
اگر راه بد گوهران كم شدي
بد انديش كش روز نيكي مباد
سخنهاي نيكم به بد كرد ياد
بر پادشاه پيكرم زشت كرد
فروزنده اخگر چو انگشت كرد
سپهبدي بزرگوار
بنا به گفته ( نظامي عروضي ) صاحب چهار مقاله، فردوسي پس از بيرون آمدن از غزنين از بيم خشم سلطان شتابان خود را به هرات رساند و به خانة اسماعيل وراق پدر ازرقي شاعر پناه برد. شش ماه آنجا ماند، محمود را هجو گفت، و وقتي دانست كه مأموران سلطان در جستجوي او به طوس رفته اند و نا اميد به غزنين بازگشته اند، به طوس، و از آنجا به طبرستان رفت و به (سپهبد شيرزاد) پسر شهريار پسر دارا، پسر رستم شروين كه از طرف اميران آل زيار حاكم ولايت شهريار كوه بود پناه برد.
فردوسي از كجرويهاي محمود و بد انديشيهاي ميمندي و ديگر درباريان و شاعران دربار ناليد و گفت: من اين شاهنامه به نام تو مي كنم كه همه در ستايش نياكان تست و سزاوارتري. سپهبد او را دلداري داد و گفت: محمود خداوندگار من است، بد انديشان كه زندگيشان كوتاه و نامشان زشت باد، از تو بد گفته اند. گناه از او نيست. دل بد مكن و هجوي كه دربارة او سروده اي بشوي. فردوسي به فرمان سپهبد، هجونامه را گفته اند صد بيت بود، از شاهنامه برداشت و شست.
بنا بر قول (نظامي عروضي) از هجونامه فردوسي شش بيت سينه به سينه مانده و در دفترها ثبت شده، اما در برخي از شاهنامه ها بيشتر هجونامه، آمده است. شش بيتي كه نظامي در كتاب چهار مقاله آورده، اينست :
مرا غمز كردند كان پر سخن
به مهر نبي و علي شد كهن
اگر مهرشان من حكايت كنم
چو محمود را صد حمايت كنم
پـرستـار زاده نيـايد بكـار
و گر چند باشد پدر شهريار
از اين در سخن چند رانم همي
چو دريا كرانه ندانم همي
به نيكي نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندي به گاه
چو اندر تبارش بزرگي نبود
نيارست نام بزرگان شنود

سفر و حضري درد انگيز
فردوسي در طبرستان درنگ بسيار نكرد و به طوس بازگشت. زندگي او در اين دوران پر درد و حسرت انگيز بود.
اندوه زوال نيرو، غم آهو گرفتن چشم و گوش و پا، تلخي تنگدستي و بينوايي، دشمني فقيهان متعصب سني و حنفي، بيم گزند پادشاهي ستيهنده و خودرأي و مردم گزا، پيوسته رنجه و دل آزرده اش مي داشت. در اين روزگاران تلخ و دردپرورد جز يگانه دخترش كسي غمخوار و مهربانش نبود. چون از نظر پادشاه افتاده بود و مطرود او بود هيچكس جرأت دلجويي و تيمار داري او نداشت. وي كه سزاوار بود در دوران پيري به آسايش و فراخي نعمت زندگي كند، پس از خلق چنان اثري فخيم و جاودانه، تنها و شكسته دل و نا اميد مانده بود:
چو عمرم به نزديك هشتاد شد
اميدم به يكباره بر باد شد
و گناه اين درماندگي و بي برگي را ناسازگاري بخت و تقدير مي دانست:
چو فردوسي اند زمانه نبود
بد آن بد كه بختش جوانه نبود
و آنگاه كه سراسر وجودش از آتش خشم برافروخته مي شد به پروردگارش شكوه مي برد و بر سيه كاراني كه ماية پريشان روزگاري او شده بودند نفرين مي كرد:

بنالم به درگاه يزدان پاك
فشاننده بر سر پراكنده خاك
كه يا رب روانش به آتش بسوز
دل بنده مستحق برفروز
افسانه اي ديگر
اين هم افسانه اي است كه هنگام بازگشتن محمود از سفر جنگي هند، يكي از گردنكشان در موضعي كه گرفتن آن بس دشوار بود سنگر گرفته بود و پايداري مي كرد. محمود رسولي نزد وي فرستاد و پيغام داد كه بايد به خدمت ما آيي و رسم بندگي بجا آوري. اگر به پاي تسليم آمدي خلعت مي گيري و به حكومت آن جايگاه باز مي گردي و گرنه دمار از روزگارت بر مي آورم.
رسول بازگشت؛ محمود از ميمندي پرسيد: اگر آن متمرد سر به فرمان ننهاد و جواب نيكو نداد، تدبير چيست؟
 
ميمندي گفت :
اگر جز به كام من آيد جواب
من و گرز و ميدان و افراسياب
محمود در هيجان آمد و گفت اين شعر كيست كه صلابت و شكوه و عظمت از آن مي بارد. گفت از فردوسي . محمود از پيمان شكني و سرد مهري كه با آزاده مرد طوس كرده بود پشيمان شد. چون به غزنين رسيد شصت هزار دينار براي او فرستاد اما اين دلجويي دير هنگام و نوشداروي پس از مرگ سهراب بود. چه همان زمان كه اشتران حامل زر از دروازة رودبار به طبران در مي آمدند، جسد پاك فردوسي نيز از غايت بلند همتي كه داشت، آنهمه زر را نپذيرفت و به فرمان محمود خرج ساختن رباط چاهه اي بر سر راه نيشابور به مرو كردند.
مرگ زنده كننده تاريخ باستاني ايران
زندگي پر رنج فردوسي در سال 411 يا 416 قمري برابر 400 يا 404 شمسي بسر آمد. آنانكه بر سرشت و آيين مردمان اند چون دشمنشان شكسته شود يا بميرد بر او مي بخشند و مي بخشايند، اما مذكران و واعظان متعصب سنت پس از اينكه فردوسي زنده كنندة زبان پارسي، جان به جان آفرين داد و مردمان خواستند كه جنازه اش را در گورستان به خاك سپارند غوغا برآوردند، نه بر او نماز گزاردند و نه به خاك سپردن جسدش را در گورستان رها كردند، لاجرم جسد پاكش را در باغي كه از آن او، و نزديك دروازة طابران بود، به خاك سپردند.
شاهنامه هاي منثور يا منظوم پيش از فردوسي
پيش از فردوسي نيز كساني به نوشتن يا به نظم آوردن شاهنامه كوشيده اند، اما آثارشان از ميان رفته و جز نامي از آنها به جا نيست.
 
1ـ نخستين شاهنامه خوتاي نامك است
يزگرد گروهي از مغان و دانايان و راويان را مأمور فرمود كه از روي كتاب مقدس اوستا و روزنامه هاي سلطنتي و پرس و جو از دانايان جهانديده و سخن شنيده زندگينامة شاهنشاهان گذشته ايران را فراهم آوردند. آنان فرمان بردند و كتابي پرداختند كه سرگذشت پادشاهان را تا عهد شهرياري خسرو پرويز در برداشت.
اين كتاب را كه خوتاي نامك خداي نامه نام گرفت، روزبه پسر دادويه، از زبان پهلوي به زبان تازي برگرداند.
روزبه به دست عيسي بن علي بن عبدالله بن عباس مسلمان، و معروف به ابو محمد عبدالله بن المقفع شد. اين دانشمند را سفيان بن معاويه به تهمت زنديقي در سال 139 قمري برابر 136 شمسي چندان شكنجه كرد كه درگذشت. پسر مقفع افزون بر خداي نامه كليله و دمنه و دو كتاب ديگر را نيز به زبان عربي ترجمه كرده است.
خوتاي نامك و ترجمه اش هر دو از ميان رفته است.
2ـ شاهنامة ابوالمؤيد بلخي
به نثر و ظاهراً كتابي مفصل بوده و ابوالمؤيد بلخي يكي از شاعران معروف دورة سامانيان نوشته است. از اين كتاب هم اثري بجا نيست .
 
3ـ شاهنامه مسعودي مروزي
مسعودي مروزي كه در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم مي زيسته قديم ترين سرايندة مشهوري است كه داستانهاي ملي و تاريخي ايران را به نظم درآورده است. در كتاب البدء و التاريخ ـ آفرينش و تاريخ ـ اثر مطهربن طاهر المقدسي كه در سال 355 قمري تأليف آن به پايان رسيده، از اين منظومه كه از ميان رفته دو بار ياد شده است.
شاهنامه مسعود مروزي در قرن پنجم شهرت بسيار داشته است.
4ـ شاهنامه ابوعلي بلخي
اين شاهنامه نيز به نثر بوده، و ابوريحان بيروني در كتاب معروف آثارالباقيه از آن ياد كرده است.
5 ـ شاهنامه ابومنصوري
چنانكه پيش از اين گذشت شاهنامة ابومنصوري به دستور محمد ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله فرخ طوسي، و به همت چهار تن از برگزيدگان، ماخ، يزدانداد پسر شاپور، ماهوي خورشيد پس بهرام ، شاذان پسر برزين، در نيمه اول قرن چهارم پرداخته شده است.
 
6 ـ شاهنامه دقيقي
ابومنصور محمدبن احمد دقيقي به امر نوح بن منصور هفتمين امير ساماني به نظم شاهنامه آهنگ كرد. او داستان زندگي گشتاسب و ظهور زردشت را در هزار بيت سرود، اما پيش از آنكه به نظم داستاني ديگر بپردازد در جواني به دست غلامي كشته شد.
فردوسي هزار بيت دقيقي را در شاهنامه خود آورده و در اين باره
گفته است:
چو از دفتر اين داستانها بسي
همي خواند خواننده بر هر كسي
جهان دل نهاده بدين داستان
همه بخردان نيز و هم راستان
جواني بيامد گشاد زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان
به نظم آرم اين نامه را گفت من
از او شادمان شد دل انجمن
جوانيش را خوي بد يار بود
ابا بد هميشه به پيكار بود
برو تاختن كرد ناگاه مرگ
به سر بر نهادش يكي تيره ترگ
بدان خوي بد جان شيرين بداد
نبود از جهان دلش يك روز شاد
يكايك از او بخت برگشته شد
به دست يكي بنده بر كشته شد
برفت او و اين نامه ناگفته ماند
چنان بخت بيدار او خفته ماند
خدايا ببخشا گناه ورا
بيفزاي در حشر جاه ورا
و در پايان نقل اشعار او فرموده است:
دقيقي رسانيد اينجا سخن
زمانه برآورد عمرش به بن
روانش روان از سراي سپنج
از آن پس كه بنمود بسيار رنج
به گيتي نمانده است از او يادگار
مگر اين سخنهاي ناپايدار
نماندي كه بردي به سر نامه را
براندي بر او سر بسر خامه را
مأخذ و منابع شاهنامه
بي گمان فردوسي در كار آفرينش شاهنامه جاودانه اش از همه كتابهاي منظوم و منثوري كه گوياي داستانها و روايات ملي وتاريخي بود و بدانها دسترس يافته سود جسته است؛ و نيز روايات و داستانهايي را كه سينه به سينه تا زمان او رسيده و سخندان مي دانسته، از نظر نينداخته است. به طور كلي از مطالب اين كتابها بهره برگرفته است:
1ـ اوستا كه متضمن داستان آفرينش جهان سر گذشت كيومرث و شاهان كيان و افسانه هاي جم و فريدون و بعضي داستانهاي ديگر است.
2ـ يادگار زريران كه در حدود سال پانصد ميلادي تأليف، و از سه هزار كلمه تركيب شده است. اين كتاب گوياي جنگهاي مذهبي بين گشتاسب و ارجاسب است، و ظاهراً كهن ترين اثري از داستانهاي ملي ايران است كه به شيوه رزمي در بيان آمده است.
3ـ كار نامك ارتخشير پاپكان : ظاهراً در حدود ششصد بعد از ميلاد تأليف شده و 5600 كلمه دارد. در اين كتاب سراسر افسانه آمده است كه : پس از مرگ اسكندر كجستك، ايران زمين به دويست و چهل كتخدايي يا بخش تقسيم شد.
ديري نگذشت كه اردوان پادشاهي يافت. پاپك يكي از مرزداران او، ساسان را كه نسب به دارا مي رساند به شباني گله هاي خويش برگزيد، و ديري نگذشت كه دخترش را به وي داد. از اين پيوند اردشير در وجود آمد و همبازي شاهزادگان شد.
اردشير چون برآمد و باليد، كنيز دربار بر او شيفته و فتنه شد. آن دو به پارس گريختند و چون فره ايزدي يافت و بزرگان نيز با وي همدل و همرأي شدند، در جنگ با اردوان كه به دستگيري او تاخته بود، پيروز گشت و دختر او را به زني گرفت.
در اين كتاب جنگهاي شاپور پسر اردشير نيز به شرح آمده است.
4ـ خوتاي نامك
5ـ شاهنامة ابومنصوري
افزون بر اين كتابها فردوسي در كار به نظم كشيدن داستانهاي تاريخي شاهنامه از روايات و داستانهايي كه سينه به سينه به مهتران و دانايان رسيده بود، بهره يافته است.
از جمله اين راويان پيري جهانديده و حكايتهاي بسيار شنيده بود به نام آزاد سرو كه با احمد سهل به مرو بود احمد بن سهل بن هاشم بن وليد از ناموران و سرداران با آوازه سامانيان بود و نسبش به يزد گرد مي پيوست او از سال 269 تا 307 قمري ـ 261 تا 299 شمسي مرزباني مرو را داشت در سال 298 همراه حسين بن علي مرو رودي به جنگ خلف ابن احمد رفت و سرانجام در بخارا زنداني شد و در سال 307 قمري در گذشت
آزاد سرو افزون بر اينكه دانندة بسيار داستانهاي كهن بود و نژادش به سام مي رسيد نامه خسروان را داشت و فرودسي داستان رستم و رزمهايش را از اين كتاب و گفته هاي آزاد سرو برگرفته است:
يكي پير بد نامش آزاد سرو
كه با احمد سهل بودي به مرو
كجا نامة خسروان داشتي   
تن و پيكر پهلوان داشتي
دلي پر ز دانش سري پر سخن
زبان پر ز گفتارهاي كهن
به سام نريمان كشيدش نژاد
بسي داشتي رزم رست به ياد
بگويم سخن ز آنچه زو يافتم
سخن را يك اندر دگر بافتم
ماخ: كه پيري نژاده، روشندل سخندان و دانندة بسيار داستانها و روايتهاي تاريخي و سالها مرزبان هرات بوده راوي داستان پادشاهي هرمز اين مرد دل آگاه بوده است:
يكي پير بد مرزبان هري   
پسنديده و ديده از هر دري
جهانديده اي نام او بود ماخ
سخندان و با فرو با برگ و شاخ
بپرسيدمش تا چه دارد به ياد
ز هرمز كه بنشست بر تخت داد
چنين گفت پير خراسان كه شاه
چو بنشست بر نامور پيشگاه
زياد از اينان فردوسي در آراستن اثر جاويدان خود از بسيار سخندانان و داستانسرايان ديگر كه همه از دهقانان نژاده و پاك گوهر بوده اند بهره برگرفته نام اين كسان در شاهنامه نيامده و تنها به نشانه اي از ايشان بسنده شده است.
 
شاهنامه در طي قرون
از زماني كه شاهنامه به نظم آمده پيوسته مورد عنايت و توجه خاص و عام بوده است از همان روزگاران كهن كاتبان بسيار از اين اثر فخيم نسخه ها بر مي‌داشتند و به حاكمان و اهل فضل و مالداران مي فروختند .
كار ابونصر وراق معروف نسخه نويسي داستانهاي شاهنامه بود و از اين راه روزگار مي گذراند اگر عده اندكي از خوشنويسان و نسخه برداران معاني شاهنامه را درمي يافتند و درست مي نوشتند بي گمان گروهي از اين هنر بي بهره بودند .
از اين رو بر اثر عدم اهليت گروه اخير به تدريج در نسخه هاي مختلف شاهنامه اختلافات بسيار پديد آمده كه اصلاح آن جز از طريق دسترس يافتن به متني اصيل ميسر نيست .
گفتني است كه برخي از كاتبان كه شاعر يا راوي اشعار ديگران بودند و خويش را صاحبنظر مي پنداشتند به هنگام دستنويسي اشعاري كه معني آنها را در نمي يافتند حذف مي كردند يا جابه جا از خود و ديگران ابياتي سست و خوار مايه مي افزودند بدين سبب عده اشعار شاهنامه در نسخه هاي مختلف برابر نيست از سوي ديگر چون شاهنامه كتابي مفصل بوده و هست از قرن پنجم به بعد بعضي از شاعران و دانايان آنرا خلاصه كرده اند و از اين جهت علاوه بر اينكه ضبط بسيار كلمات يا مصراعها متفاوت است اصولاً دو نسخه خطي كه شماره ابيتاتش برابر باشد به دست نيست .
ظاهراً ابونصر علي بن احمد اسدي طوسي شاعر معروف متوفي به سال 465 قمري ـ 452 شمسي ـ اول شاعري است كه با خط خود شاهنامه را خلاصه كرده و پس از او مسعود سعد شاعر نامور كه از سال 440 تا 512 قمري مي زيسته بدين كار كوشيده است .
ترجمه هاي شاهنامه
شاهنامه از جهت فخامت و عظمتي كه دارد به بيشتر زبانهاي زنده جهان ـ و برخي مكرر برگردانده شده است .
اين اثر كم مانند اندكي پس از نظمش چنان شهرت يافت كه برخي داستانهاي آن از جمله رستم و اسفنديار ده سال پس از مرگ سراينده اش در بعضي مجامع عمومي اعراب به زبان تازي نقل مي شد و در داخل ايران مردماني كه در ولايتهاي دور از خراسان مي زيستند به خواندن و شنيدن و به خاطر سپردن آن شوق و رغبت تمام داشتند .
نوشته اند اشرف الدين سيد حسن غزنوي متوفي به سال 556 وقتي به همدان سفر كرد ديد گروهي پيرو جوان دور پيري گرم گفتار كه داستانهاي شاهنامه را نقل مي كرد گرد آمده بودند .
شاهنامه نخستين بار در قرن هشتم وسيله ابوالفتح عيسي بن علي بن محمد الاصفهاني به زبان تازي برگردانده شده و از آن پس به زبانهاي ديگر درآمده است
در سال 916 قمري برابر 889 شمسي و 1510 ميلادي تا تار علي افندي شاهنامه را به شعر تركي درآورد و در سال 1167 شمسي برابر 1788 ميلادي ژرف شامپيون joseph Chanpion شاعر انگليسي قسمتي از شاهنامه را ترجمه كرد .
در سال 1180 شمسي برابر 1801 ميلادي هاگمان Hageman بخشي از اين اثر فخيم را به زبان آلماني در آورد و پس از او والنبورگ Walenburg اتريشي در سال 1810 ميلادي مطابق با 1189 شمسي به زبان اتريشي برگرداند سال بعد لمسدن Lemsden انگليسي نزديك يك هشتم شاهنامه را به زبان انگليسي ترجمه كرد و در سال 1829 ميلادي مطابق 1208 شمسي ترنرماكان TurnerMacan انگليسي كه در هندوستان اقامت داشت از روزي يك نسخه قديمي كار ترجمه شاهنامه را به پايان برد و در چهار مجلد منتشر كرد .
ژول مهل julesMahi دانشمند مشهور فرانسوي به دستور لويي فليپ پادشاه فرانسه در فاصله بين سالهاي 1838 ـ 1878 ميلادي برابر 1217ـ 1257 شمسي اثر جاويدان فردوسي را در هفت مجلد به زبان فرانسوي برگرداند اين ترجمه در نهايت پاكيزگي چاپ شده در يك صفحه متن فارسي و در صفحه برابرش ترجمه فرانسوي آمده است .
وولرس Wullers آلماني در مدت هفت سال سه جلد شاهنامه را با نهايت دقت و صحت به آلماني ترجمه كرد اما به اتمام آن توفيق نيافت .
برخي از دانشمندان بنام اروپايي چون اتكين سنAtkinson   انگليسي هاليستن Haliston فنلاندي اشتارلن فلد Starlenfeld اتريشي روكرت Rukert آلماني ضمن تحقيق درباره حماسه هاي ملي ايران مطالب جالبي درباره شاهنامه نوشته و برخي داستانهاي آنرا ترجمه كرده اند بعضي نيز تحقيقات عميقي دربارة زندگاني سراينده بلند نام ايران و اصل و منشاء شاهنامه كرده اند ويليام جونز w,jones اوزلي Ouscley انگليسي دارمستتر Darmestter فرانسوي بارون ويكتور روزن روسي زوتن برگ Zotenberg فرانسوي اته Ethe آلماني از اين جمله اند .
گفتني است كه تازه ترين و زيباترين و عميق ترين تحقيق درباره فردوسي و شاهنامه گرانقدرش رانلدكه Noeldeke آلماني انجام داده وفريتس ولف f.volf آلماني در كار شناساندن شاهنامه به بيگانگان بيش از ديگران كوشيده است او بيست سال عمر خويش را در تحقيق شاهنامه صرف كرده كلمات فارسي و تازي و حروف اين اثر عظيم را جدا از هم شمرده و شمره كه هر كلمه چند بار بكار رفته است بنابر شمارش اين دانشمند سخت كوش شاهنامه از 8825 نوع كلمه اعم از اسم خاص و اسم عام و صفت و ديگر اقسام كلمه تركيب يافته و 865 كلمه تازي در آن است.
 
فضايل فردوسي
فرودسي عظيم ترين و شكوه مندترين شاعرا ايران است اگر ديگر سرايندگان و نام آوران به شرف آل و تبار خود نازيده و باليده اند اين گوينده بي همال شرف آل و تبار  خود وفخر ايران بل جهان بوده چون گهر شرف از خويشتن داشته نه چون خاكستر كز آتش زاده است .
از زماني كه حكيم سخن آفرين سخن بر زبانها نهاده تا اين هنگام در سراسر گيتي هيچ سراينده به قدر فردوسي به زبان و مليت و فرهنگ و تاريخ خود خدمت نكرده است .
سخنان فردوسي همه جوهر فضيلت و معنويت است سرشار از كلمات يزدان پرستي، وطن پرستي بزرگواري پاك خويي و پاكيزگي باطن است خدا پرستي راستين و پاك پندار است باورش اينت كه با چشم و گوش و ديگر حماسه هاي ظاهر نمي توان شناخت انديشه اينكه چه بوده ايم چرا آمده ايم كجا مي رويم و انجام كار چيست بي حاصل است خرد نارساي ما پاسخ گفتن به اين پرسشها را نمي تواند اما همين خرد كه بالاترين و ارزنده ترين بخششهاي ايزد يكتاست ما را مي آموزد و مي خواند كه به دانايي و بزرگي و بخشايشگري او خستو شويم و هرگز جز پيروي خرد نكنيم اين آن پرستي يك از صفتهاي برجسته اوست تعصبش در اين مورد سخت جلوه گر است رستم و سهراب چون در ميدان رزم و رويارو مي شوند پيوستگيهاي نامريي و همخوني و پدر و فرزندي نهاني در دل هر دو مهري پديد مي آورد جنگ در نظرشان شوم و بدفرجام مي نمايد و از نبرد مي پرهيزند اما چون سهراب با انديشه هاي بد بر ايران تاخته فردوسي از بدسگالي كشته شود و گرچه به دست پدرش رستم باشد تا همه بدانند سزاي بدانديشان به ايران زمين جز زبوني و مرگ نيست .
سراينده شاهنامه بزرگ منش با آرزم و شرمناك است در سراسر شاهنامه يك معني زشت و يك لفظ نازيبا نيست و هر جا به اقتضاي داستان به آوردن كلمه يا عباراتي از اينگونه ناچار شده چنان سنجيده و پاكيزه گفته كه به طبع گران نمي آيد در مثل ضمن داستان و پاكيزه گفته كه به طبع گران نمي آيد در مثل ضمن داستان ضحاك آنجا كه مي خواهد بگويد پسري كه به كشتن پدر آهنگ كند حلال زاده نيست مي فرمايد .
كه فرزند بد گر بود نره شير
به خون پدر هم نباشد دلير
مگر در نهاني سخن ديگر است
پژوهنده را راز با مادر است
و در پايان بيان عشقبازيهاي زال و رودابه مي سرايد
همه بود بوس و كنار و نبيد   
مگر شيركو گور را نشكريد
سخن كوتاه فردوسي از نظر انديشه و فكر و فضايل انساني سرور شاعران ايران است و بر همه سراست
ابيات و محتواي شاهنامه
شاهنامه پنجاه و اند هزار بيت دارد و محتويات آن گوياي سه جنبه و سه دوره جدا از هم است به اين شرح :
1ـ دوره اساطيري كه در آن پادشاهي كيومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشيد و ضحاك و پيكاربي امان آدميان و ديوان نبرد نيكي و بدي به شرح آمده و نموده شده كه سرانجام چگونه خير بر شر و نيكي بر بدي پيروز گرديده است اين معاني بلند و ارجمند و بسيار مفاهيم بزرگ و متعالي ديگر ضمن بيان سرگذشت پادشاهان ايران آمده است.
2ـ دوران پهلواني كه محتويات شاهنامه را از گاه رستاخيز كاوه آهنگر تا كشته شدن رستم و پادشاهي يافتن بهمن پسر اسفنديار در بر گرفته و دلپذيرترين و شور انگيزترين و حماسي ترين قسمتهاي اين شاهكار جاودانه است .
حوادث اين دوره از حيز زمان و مكان بيرون است قهرمانان برتر زورمندتر و به كمال انساني بالاتر از ديگر مردمانند گيراترين و هيجان انگيزترين و دلنشين ترين قسمتهاي اين دوره شرح پهلوانيهاي رستم پهلواني است بي همال كه روزگار چون او نپرورده است قهرمانان حماسي دنياي كهن جمله در برابر او پست و خوار مايه اند اگر هم چون رستم زورمندانه و به گاه رزم شگفتيها مي نمايند هرگز فضيلتها و صفتهاي نيكوي او را ندارند رستم مظهر پاك انديشي و عفت و شرم و آزرم است هرگز انديشه بد در دلش نمي گذرد پاكيزه خوي و پاك نهاد است مهربان تر و وفادارتر از او كس نيست گاه نبرد هرگز شكسته نشده و پشت به دشمن نكرده است جوانمردي آميخته با وجود اوست خردمند و تجربت آموخته و سرد و گرم روزگار چشيده است اگر خصم به زينهارش آمده بر او مهربان گشته و در پناهش گرفته است بخشش و بخشايش خوي رستم است زبان جز به راستي نمي گشايد خدا ترس و فروتن است و از خود كامگي بيزار است.
3ـ دوره اي كه دوران پهلواني به نرمي و آهستگي جاي خود را به دوره تاريخي مي سپارد اين دوره از پادشاهي بهمن آغاز مي گردد و به تسلط تازيان بر ايران پايان مي پذيرد سلطنت و سرگذشت داراب گويا و يادآورنده شهرياري پرشكوه داريوش بزرگ است، و داراي دارايان همان داريوش سوم آخرين شهريار هخامنشي است كه در سال 336 پيش از ميلاد به تخت پادشاهي نشست، در زمان وي اسكندر مقدوني بر ايران چيره شد و سرانجام بر اثر زخمي جان شكار كه بس سوس بر او زد درگذشت. آهنگ سخن فردوسي در بيان حوادث دوره تاريخي نسبت به دوره پهلواني اندكي خشك و سرد است.
باري، شاهنامه شاهكاري فنا ناپذير، زنده كنندة ايران، و احياء كننده زبان فارسي است.
آرامگاه فردوسي
فردوسي را بيرون طابران در باغش به خاك سپردند. (ناصر خسرو علوي ) شاعر بلند نام ايران بر مزارش گذشته، و (ابوالحسن احمد سمرقندي ) ملقب به (نظامي عروضي) نيز به سال 510 هجري قمري، آرامگاهش را زيارت كرده است.
مزار فردوسي سالهاي بسيار گمنام و بي گنبد و بارگاه بود، نخست ( ارسلان جاذب) و پس از آن ( امير استفسع ) بر آن گنبدي بنا كرد.(استفسع) در زمان پادشاهي(غازان خان) (694-703 قمري برابر 674-682 شمسي ) حاكم طوس بود. اين بنا عظيم و استوار نبود، و پس از مدتي ويران گرديد.
به زماني كه ( ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله ) حاكم خراسان بود بر قبر فردوسي بنايي از آجر ساخت.اين بنا نيز زود و آسان آسيب ديد.
در جلسه شوراي ملي به ادارة مباشرت مجلس اجازه داد كه از محل صرفه جوئيهاي همان سال بيست هزار تومان براي ساختمان مقبرة (حكيم ابوالقاسم فردوسي ) اختصاص دهد تا با اعانةيي كه انجمن آثار ملي بدين مقصود فراهم آورده بود به مصرف رسد، اما كار اساسي در سال 1313 شمسي انجام پذيرفت.
در اين سال به مناسبت هزارمين سال ولادت فردوسي مقدمات برافراختن كاخي به نمايندگي دولت ايران، و انجمن آثار ملي از سوي ملت ايران دانشمندان و شرق شناسان بنام سراسر گيتي را دعوت كرد كه در جشن فردوسي شركت جويند.پيش از ورود ميهمانان آرامگاه فردوسي ساخته شد.
جشن هزارة فردوسي از اوائل مهرماه 1313 با حضور دانشمندان ايراني و خارجي آغاز گرديد، و همزمان با اين جشن در پايتختها و شهرهاي بيشتر كشورهاي بزرگ دنيا به رياست پادشاهان با رؤساي جمهور جشنهاي باشكوهي برگزار شد.
نخستين كنگره جشن هزاره فردوسي ساعت نه صبح دوازدهم مهر 1313 در تالار دارالفنون تشكيل گرديد و ( فروغي رئيس الوزراء ) نطق افتتاحيه را ايراد كرد. در دومين جلسه كه روز بعد تشكيل يافت (حاج محتشم السلطنه اسفندياري ) به رياست،( پرفسور كريستن سن ) دانماركي و (پرفسور زاره ) آلماني به نيابت رياست، (پرفسور هانري ماسه ) و دكتر ( عبدالعزام مصري ) به سمت منشي انتخاب شدند.
هفتمين و آخرين جلسة كنگره روز دوشنبه 16 مهر برپا شد و در خاتمه جلسه
( علي اصغر حكمت ) كفيل وزارت معارف خطابه اختتاميه را به زبان انگليسي ايراد كرد. پس از آن ميهمانان و ديگر شركت كنندگان در جشن به منظور زيارت مزار فردوسي به طوس رفتند.
( رضا شاه پهلوي) كه به مفاخر ايران دلبستگي تمام داشت روز بيستم مهر ‍( جشن افتتاح آرامگاه ) در جلسه اي كه دانشمندان افتخار حضور داشتند اين خطابه را ايراد فرمودند: بسيار مسروريم از اينكه به واسطة پيشامد جشن هزار ساله فردوسي موفق مي شويم كه وسايل انجام يكي از آرزوهاي ديرين ملي ايران را فراهم آوريم و يا ايجاد اين بنا درجة قدرداني خود و حقشناسي ملت ايران را ابراز نماييم. رنجي را كه فردوسي طوسي در احياي زبان و تاريخ اين مملكت برده است ملت ايران همواره منظور داشته و از اينكه حق آن مرد به درستي ادا نشده بود متأسف و ملول بوده است. اگر چه افراد ايراني با علاقه ي كه به مصنف شاهنامه دارند قلوب خود را آرامگاه او ساخته اند و ليكن لازم بود اقداماتي به عمل آيد و بنايي آراسته گردد كه به صورت ظاهر هم نمايندة حق شناسي اين ملت باشد، به همين نظر بود كه امر داديم در احداث اين يادگار تاريخي بذل مساعي بعمل آيد.
صاحب شاهنامه با افراشتن كاخي بلند كه از باد و باران حوادث گزند نمي يابد نام خود را جاويدان ساخت.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا